تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه ؟
تو آیا با شقایق بوده ای گاهی ؟
نشستی پای اشک شمع گریان تا سحر یک شب ؟
تو آیا قاصدک های رها را دیده ای هرگز،
که از شرم نبود شاد پیغامی،
میان کوچه ها سر گشته می چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می کند
چیزی نمی خواهد
و چشمان تو آیا سوره ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاون کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی منت و با مهر می تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب تابی سخن گفتی
از او پرسیده ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده ای در آشیان، بی عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه شبها بربتاباند؟
تو آیا دیده ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی
تو آیا خوانده ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می دانی،
اگر عاشق نباشی مرده ای در خویش؟
نمی دانی که گاهی، شانه ای، دستی، کلامی را نمی یابی ولیکن سینه ات لبریز از عشق است ...
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده ای آیا؟
ببینم با محبت مهر، زیبایی، تو آیا جمله می سازی؟
نفهمیدی چرا دلبسته ی، فالِ فالگیر می شوی با ذوق!
که فردا می رسد پیغام شادی.
و گنجی هم تورا خوشبخت خواهد کرد.
تو فهمیدی چرا همسایه ات دیگر نمخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی آبی احساس؟
نفهمیدی چرا آینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را بر نمی تابد؟
نپرسیدی خدا را در کدامین پیچ، ره گم کرده ای آیا؟
جوابم را نمی خواهی تو پاسخ داد، ای آینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده ام در تو!
که عاشق بوده ام آیا!!؟
جوابش را تو هم البته می دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می خوانی
سلام
نمیدونم چطور باید شروع کنم . اصلا چی باید بگم . چی دارم بگم .
.
.
از خودم بگم ، چطوره ؟
آره . فک کنم اینطوری بهتر باشه که برای شروع یه مختصر از خودم بگم .
چرا ؟
چون می دونم این اولین پست وبلاگو ، عمرا کسی بخونه .
اما اشکال نداره . اصلن بهتر .
خوب پس 3 . 2 . 1 . شروع
نام : داود
نام خانوادگی : کمالی.
مشخصات پدر : پدرم نقاش است ، میزند طرح ز گل . میزند نقش ز فرش . می نگارد در عرش . می کند یاد ز فردوس برین .
مادرم اهل همین نزدیکیست . پیشه اش همدردیست . پیشه اش ساختن و سوختن است . کار او ساختن فردا هاست .
سه برادر دارم و فقط یک خواهر . همه شادند و کمی هم غمگین . چشم در راه به فردا دارند ، که بسان توفان ، می رود . می آید . می وزد . می ساید . همه امروز و فردای من و ما و تو را
و خودم .
متولد یک روز گرم از فصل بهار 2 خرداد 1363 هجری شمسی در شهر مشهد
بعد از گذروندن خدمت سربازی ، یه مدت کار کردم و حالا ضمن کار ، دانشجوی رشته IT هستم . و روزها و شبها رو پشت سر میذارم تا ...
تا خدا چی بخواد و من ازش چی بخوام .
تا بعد خدا نگهدار